او میرود !
ای مردمان روزگار من !
او میرود ،
می رود تا فراموش شود
زیر گرد و غبار غم
برای همیشه خاموش شود
می رود که بمیرد
می رود که تنها شود !
پیچ و خم های خاطرات
پستو شدند در پس هم
گم شدیم ، سرگیجه گرفتیم
در گرد و غبار پاهای گریزان هم
نفسی نمانده است دیگر
نه برای او
نه برای من !
آسمان را ببینید
مانده است در ضخامت ابر
ماه درخشان و خورشید روزگارمن !
آی مردمان روزگار بد ...........
+
کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٧:٢٩ ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٠/۱٦